جین ایر اثر شارلوت برنته
بخش اول
رمان با یادآوری خاطرهای شروع میشود، خاطرهای از یک روز تلخ که بعد از گذشت سالها، هنوز هم واضح و شفاف در خاطر جین مانده است. یک روز سرد زمستانی با ابرهای تیره و بارانهای سنگین. جین ده ساله است، با زنداییاش خانم رید، و سه فرزندش یعنی جان، الیزا و جورجیانا در خانهای بزرگ در گیتسهلد زندگی میکند. اما وقایع زمانی روایت میشود که سالها از آن گذشته است و جین خانمی جوان است.
با پیشرفت داستان متوجه میشویم که جین در آن خانه بیگانهای بیش نیست، دختری که پدر و مادرش را در کودکی از دست داده و داییاش آقای رید او را به دست همسرش سپرده است، سپردنی که هم برای آنها بسیار سنگین است هم برای جین. میخوانیم که هم آنها روی خوش به جین نشان نمیدهند هم جین نفرتی عمیق از آنها دارد. نشانههایش را از صفحۀ نخست رمان میبینیم حالا همین الیزا و جان و جورجیانا توی اتاق پذیرایی دور مامانشان جمع شدهبودند. روی کاناپهای کنار بخاری لم داده بود و با این عزیز دردانههایی که دورش بودند (و فعلا نه دعوا میکردند و نه گریه) خوشبختِ خوشبخت به نظر میرسید. (برونته, 1397, ص. 13)» جین از آوردن نام زنداییاش امتناع میکند برای اشاره به او به تنها یک ضمیر کفایت میکند. به کنایه به ما میگوید که از نظرش دعوا نکردن و گریه نکردن آن عزیزدردانهها کاملا موقتی است، به کنایه آنها را عزیزدردانه میخواند و نگاه حسرتآمیزش از خوشبختی آن خانواده را به خواننده منتقل میکند.
بهترین و ماندگارترین دوست جین کتاب است: کنار اتاق پذیرایی یک اتاق کوچک صبحانه بود. بیسروصدا به آنجا رفتم. یک قفسه کتاب آنجا بود. کتابی برداشتم. حواسم بود که پر از شکل و تصویر باشد. رفتم روی سکوی کنار پنجره. پاهایم را جمع کردم و چهارزانو نشستم، مثل شرقیها. پردۀ کلفت قرمز را تا آخر کشیدم و خودم ماندم و خودم در آن جای دنج (ص 14)». خواننده، دلالتهای مثل شرقیها نشستن» و پرده کلفت قرمز رنگ» را بعدتر در ادامه رمان متوجه خواهد شد. همچنین عادت پنهان شدن پشت پرده، عادتی است که در بزرگسالی هم با جین عجین است و هرگاه که بخواهد از نگاه دیگران بگریزد به آنجا پناه میبرد (ن.ک به ص 253 و 256). جین کتاب میخواند، خیلی هم میخواند تا جایی که وقتی دخترک ده سالهای است در سختترین و غمگینترین لحظههایش که جان سرش را شکسته است و جین دردش زیاد است و ترسش از حد گذشته است» میگوید: پسر بدجنس بیرحم! تو مثل قاتلهایی. مثل جلادها. عین امپراطورهای روم! (ص 19)» و در ادامه به ما توضیح میدهد که تاریخ روم نوشتۀ گولدسمیت را خوانده بوده است و تصوراتی درباره نرون، کالیگولا و بقیه امپراطورها در ذهنش شکل گرفته بوده است». اصلا همین حرف بود که جان را از کوره به در میبرد و زمینه زندانیشدنش در اتاق قرمز میشود.
جین دختر خیالپردازی است، پرندۀ خیالش پر میکشد تا هر کجا که سختی روزگارش اجازه ندهد. به یاد بیاورید چطور تصوراتی نیمهواضح و نیمهگنگ که نیمهتاریک و نیمهروشناند در ذهنش جان میگیرد وقتی کتاب تاریخ پرندگان بریتانیا» را میخواند. به یاد بیاورید وقتی که میگوید نمیتوانم وصف کنم که گورستان پرتافتاده و تنها با آن گورسنگ منقوش چه حال و هوایی داشت با آن دروازه، با آن دو درخت، با آن افق محدود در احاطۀ دیوار شکسته، و آن هلال ماه تازه برآمده که از آمدن شب خبر میداد. آن دو کشتی آرمیده بر دریای به نظرم اشباح آب میآمدند (ص 15)». قوه خیال جین در سراسر رمان مانند بویی سکرآور خواننده را مست میکند. قوه خیالش در نقاشیها، در توصیف طبیعت، نوشتههایش از آدمها و از زندگی.
اتاق قرمز، دروازۀ ورودش به دنیای جدیدی است، در زندگی جین، نهایتها به گونهای بههم میرسند، نمونۀ اولش زندانیشدن جین در اتاق قرمز است، تجربهای که آنقدر سخت است و جانکاه که دخترک از ترس بیهوش میشود، ذهنش آشفته در تاریکی و ظلمت و قلبش طوفانی است. آنقدر سخت که هنگام روایت آن اتفاق که سالها گذشته است میگوید: اکنون که آن روزها سپری شده، بعد از این همه سال، به وضوح آن حالت را به یاد میآورم (ص 25).» و یا در جایی دیگر میگوید: این قضیه اتاق قرمز هیچ نوع بیماری جسمی حاد و مزمنی به دنبال نداشت. فقط به اعصابم ضربه وارد کرده بود، منتها چنان ضربهای که هنوز هم تا امروز طنینش را میشنوم» اما اگر نبود این تجربه، شاید جین طغیان نمیکرد، شاید پزشک بر بالینش نمیآمد، شاید پیشنهاد فرستادن جین را به زنداییاش نمیداد و شاید هیچگاه از گیتسهد پا بیرون نمینهاد.
راوی در این رمان، جین است اما جینی که روایت میکند با جینی که روایت میشود فرق میکند. بین این دو فاصلهای است، جین روایتگر گاهی خودش را برای خواننده آشکار میکند، او چیزهایی میداند که جینی که روایت میشود نمیداند. در قسمتهایی از رمان این تمایز به خوبی مشخص است مثلا به جمله بله، خانم رید، بعضی از این عذابهای هولناک درد و رنج روحی را از تو دارم، ولی باید تو را ببخشم، چون نمیدانستی چه میکنی. وقتی قلبم را ریشریش میکردی، خیال میکردی داری بدیهایم را ریشهکن میکنی» دقت کنید. در این صحنه، جینی که روایت میشود تنها ده سال دارد و سراسر خشم و نفرت است از خانم رید. شب طولانی را در اتاق قرمز گذرانده و سراسر جانش سرشار از تب و درد است. پیداست که این جملات را جینِ روایتگو به قلم آورده است که تجربههای بسیار کرده است و از روزگار درسهای بزرگی گرفته است. اما جینِ روایتگو، اجازه بروز احساسات و ترسهای جینِ روایتشده را میدهد، آنها را حذف نمیکند حتی اگر بداند که با واقعیت فاصله دارند. به این قسمت از داستان دقت کنید که جین در اتاق قرمز دچار وهم میشود، فکر میکند روحی سفیدپوشی وارد اتاق شده و از ترس بیهوش میشود. به هوش که میآید جسته گریخته حرفهای بسی و سارا را میشنود و خیال میکند که موضوع اصلی حرفهایشان را تشخیص داده است: یک چیزی از مقابلش رد شد، سراپا سفیدپوش، بعد هم غیب شد. سگ سیاه بزرگی پشت سرش بود. سه ضربۀ بلند به در اتاق. و غیره و غیره (ص 31)». در این قسمت مشخص است که جین روایتگو متوجه است که این صحبتها همه توهمات وحشتآفرین جینِ ده ساله است ولی آنها را حذف نمیکند. اجازه میدهد صدای جینِ ده ساله هم در جای جای داستان شنیده شود.
راوی گاهی در روایتش به نفع جینِ روایتشده سخن میگوید، گاهی همۀ آنچه را که باید به خواننده نمیگوید ولی نویسنده نشانههایی در داستان گذاشته است که آنچه را راوی نگفته بازنمایی میکند. برای مثال به صحنهای که جین در اتاق قرمز زندانی است و تا عمقِ جانش ترسیده است دقت کنید، راوی، این صحنه را اینطور روایت میکند: دستپاچه شدم. نفسم بند آمد. طاقتم تمام شد. دویدم به طرف در و مستاصل و مایوس دستگیره را بالا پایین کردم (ص 27). » تمام واکنشی که جین ده ساله در آن اتاق نشان میدهد را راوی بالا پایین کردن دستگیره میداند. اما خواننده از زاویۀ دیگری هم این اتفاق را میتواند ببیند. از زاویه دید بسی و اِبت. از زاویه دید آنها، این صحنه این طور توصیف میشود: چه سر و صدای وحشتناکی! قبض روح شدم! (ص 27).» و همین طور ابت اخم کرد و گفت: عمدا جیغ کشیده. آن هم چه جیغی(ص 28). ». بنابراین میتوانیم نتیجه بگیریم در قسمتهایی از رمان، آنچه راوی روایت میکند، تمامِ آنچیزی نیست که اتفاق افتاده، باید کنجکاوانه و موشکافانه به دنبال ردپاهایی باشیم که نویسندۀ چیرهدست رمان پیش چشم خواننده گذاشته است تا با نگاهی دقیق و جزئینگر به ظرائف روایت دست یابد.
جین بعد از اتاق قرمز، امیدی در دلش میدرخشد که روزی از زندان گیتسهلد رهایی مییابد، خانم رید که میخواهد به نوعی از دست این مزاحم کوچک خلاص شود تصمیم میگیرد او را به مدرسه لوود بفرستد، روزی جین ستون سیاهی را ایستاده وسط سالن میبیند، آن ستون سیاه، کشیش براکلهرست است، مدیر موسه لوود. عبارت ستون سیاه به خوبی نمایانگر شخصیت کشیش است، شخصیتی که در ادامه داستان به دورنگی و ریاکاری او پی میبریم، به یاد بیاورید نطق غرای او را درباره فضیلت ساده زیستی و بیآلایشی هنگامی که همسر و دخترانش با ظاهری پرطمطراق وارد مدرسه لوود میشوند (ن.ک به ص 95). خانم رید، به آن ستون سیاه از جین شکایت میکند دروغهایی که جین را تا سر حد جنون خشمگین میکند. کلماتش از خاطر جین نمیروند. جین یک آتشفشان در آستانه فوران آتش خشم است، تمام گدازههای آتشش را به سر خانم رید میریزد: از شما بیشتر از همه بدم میآید. خوشحال میشوم که شما قوم و خویش من نباشید. یادم نمیرود که به زور، خیلی خشن و بیرحم، هلم دادید توی اتاق قرمز و در را به رویم قفل کردید تا آن قدر آنجا بمانم که بمیرم. من عذاب کشیدم. داشتم از ترس و ناراحتی میمردم. مردم خیال میکنند شما زن خوبی هستید، اما شما بد هستید، سنگدل هستید، شما دروغگویید (ص 57)».
ضربهای که جین با حرفهایش به خانم رید میزند تا لحظۀ مرگ او دست از سرش برنمیدارد. به خاطر بیاورید صحنه احتضار خانم رید را هنگامی که این واقعه را به یاد میآورد: نمیتوانم فراموش کنم که وقتی از کوره دررفتی و زهر تلخ درونت را بیرون ریختی من به چه حالی افتادم. ترسیدم، انگار حیوانی که کتکش زده بودم و رانده بودم، سرش را بلند میکردم و با چشم آدمیزاد به من نگاه میکرد و با صدای آدمیزاد هم نفرینم میکرد. (ص 345)»
جین در مدرسۀ لوود رشد میکند، پایههای اصول اخلاقی که در جوانی به آنها بسیار پایبند است، در مدرسه لوود محکم میشود. صبوری یاد میگیرد و عزتنفس. در لوود با هلن برنز آشنا میشود و دوشیزه تمپل. شخصیت جین هنگام جداشدن از لوود از آن دو بسیار تاثیر پذیرفته. هلن دختر آرامی است که ایمانش به او قدرتی ماورائی بخشیده است. قدرتی که سختیهای زندگی را برایش سهل میکند. صبورانه سختگیریهای معلمانش را تحمل میکند و طبق گفته کتاب مقدس بدیها را با خوبی جواب میدهد». هلن بیقراریهای جین را مرهم میشود دریچۀ جدیدی به زندگی جین میگشاید که نفرت و انتقام رنگ میبازد، هلن تنها دوست جین است. دوستی که در آغوش جین جان میسپارد.
جین هشت سال در لوود میماند، آنجا ملعمی میآموزد. معلمی راه چارهای میشود برای رفتنش از لوود و ورود به دنیای خارج. پنجرهای رو به چشمانداز آزادی. مستقل شدن و رفتن دنبال رویاها. همانجاست که نقاشی میآموزد. مهارت جین در نقاشی در روایت پررنگ است. جین سه نقاشی در لوود میکشد که در ادامه داستان باب آشنایی راچستر با دنیای ذهنی جین را میگشاید. جین طبیعت را هم نقاشیگونه توصیف میکند. دقت کنید به فریبندگی این صحنه: صدا هم بسیار دور بود هم بسیار واضح، صدای گُرپ گُرپ، صدای تلق تلق ف، که صدای نرم موجهای آب را محو میکرد. مانند صخرهای حجیم یا تنۀ زمخت بلوطی بود که با رنگهای تیره و غلیظ در پیشزمینۀ یک تابلو ترسیم شدهباشد و بُعد فاصلۀ تپههای لاجوردی، افق آفتابی و ابرهای درآمیختهای را از نظر پنهان کردهباشد که در آنها رنگها به نرمی در یکدیگر حل میشوند (ص 164)»
تصویر کشیشِ مدیر مدرسه لوود، انسانی ظاهربین، ریاکار و طماع است. او مانند پادشاهان کلاسها را ورانداز میکند. با لحنی تند و تیز دستور میدهد. صدایش مانند ناقوس مرگ است. دختران آنجا را به جرم داشتن موهای فر به دنیاپرستی و برخلاف اصول و مرام لوود محکوم میکند. و در همان میانه دخترانش با کلاههای قشنگ و زلفهای حسابی فر خورده با لباسهای فاخر مخمل و ابریشم و خز (ص 95)» وارد مدرسه میشوند. کسی که به قول جین اگر میدید، آنوقت شاید میفهمید که هر قدر هم به ظواهر بچسبد باطن قضایا آنقدر از نظرش پنهان است که تصورش را هم نمیتواند بکند» او جین را به جرم دروغ نگفته طبق توصیه خانم رید وسط سالن روی چهارپایه بلندی میگذارد که تنبیه شود. جایی که جین نگاه دیگران را مثل لیوان داغ روی پوست سوختهاش حس میکند.
این واقعه برای جین دردناک است اما گویی از بار سنگینی خلاص شده است». باعث نزدیکی او به هلن و دوشیزه تمپل میشود. بهانهای میشود که تلاش کند راهش را در میان مشکلات باز کند». باور کند که پس از روزهای سخت و رنجهای عمیق، هنوز میتواند به محبت دیگران دل بست.
با رفتن دوشیزه تمپل، احساس آرامش جین هم میرود و هر نوع فکری که باعث میشد لوود را به نوعی خانهی خودش بداند رنگ میبازد». جین میداند چیزهای از طبع و منش دوشیزه جین به او منتقل شده و بسیاری از عادتها و رفتارهایش، همینطور فکرهای سازگارانهترش و احساسهای با نظم و نسق بیشترش را از او به یادگار گرفته است (ن.ک به ص 125). اما به رفتن او دیگر آرام و قرار جین هم از بین میرود. میبیند مشتاق آزادی است. دوست دارد برود به هرجا که دست تقدیر فرصت خدمت جدیدی برایش فراهم میکند. و چندی بعد در قامت معلمی به دنیای جدیدی وارد میشود.
جین قدم در مسیر تورنفیلد میگذارد، جایی که قرار است معلم ادل باشد، نقشی که خوب از عهدهاش برخواهد آمد. او پای در مسیر پر فراز و نشیب دلدادگیها میگذارد.
جین به تورنفلید میرسد. خانم فیرفاکس که بانوی مهربان و محترمی است به او خوشامد میگوید. آنجا عمارت مسی بزرگی است شبیه کلیسا، سرد و بیروح. ادل را میبیند دخترک شیرینی که قرار است معلم او باشد. با اهالی خانه آشنا میشود و احساس راحتی دارد. زندگی در تورنفیلد در آرامترین و ساکنترین حالتش جریان داشت. اما جین ذات بیقراری دارد، گاهی آشوب در او به پا میشود و آزارش میدهد. دلش میخواهد به دنیای پرجنبوجوشتری برسد، به شهرها، به جاهای سرشار از زندگی که فقط وصفشان را شنیده است (ص 160).
روایت، خواننده را آماده میکند که بپذیرد جین با روی باز مهیای تغییری است که زندگیاش را از این حالت س و یکنواختی خارج کند. و این تغییر با ورود راچستر فراهم میشود. راچستر که ورودش با زمینخوردن همراه است و کمک گرفتن از جین چونان نجاتدهندهای کوچک، تا انتهای روایت، خواننده را با خود همراه میکند. بودن او زمینهای است برای روییدن حس عاشقانهای در دل جین که وجودش را بارور میکند. که جین را شیفته و شیدا میکند. که رنج عاشقی را در دلش میکارد. او را آنچنان بزرگ میکند، دردها و شادیهایش چنان بیامان و ژرف میشوند که دیگر هیچ اندوهی نمیتواند تاثیری بیامانتر و ژرفتر از آن در او به جا بگذارد (ص 301).
راچستر با قیافهای عبوس و جدی وراد زندگی جین میشود. اولین دیدارشان در عمارت تورنفیلد بسیار سرد و رسمی است. راچستر با لحنی دستور گونه و ارباب مآبانه با جین صحبت میکند و جین هم آرام و با نهایت ادب و نزاکت به او جواب میدهد. بعدتر خواهیم فهمید که راچستر از همان نگاه اول نرد عشق باخته است و خوب جین را زیر نظر گرفته است و دارد او را میآزماید تا راهی بجوید به دل مهربانش که در نگاه اول چون سنگ مینماید. راچستر جین را به اطاق خود میخواند و میخواهد نقاشیهایش را به او نشان بدهد. نقاشیهای جین ذهن پیچیده و افکار دور از ذهن و خیالپردازیهای روش و واضح او را برای راچستر آشکار میکند.
جین سه نقاشیاش را برای ما توصیف میکند. در هر سه نقاشی پیکر زنی در میان صحنهای عجیب دیده میشود که هر کدام معنای ضمنی را به ذهن خواننده متبادر میکند (ص 3). در خصوص نقاشیهای جین بحثهای بسیاری در دنیا شکل گرفته است از آن جمله میتوان به مقالۀ (Simmons, 2002) و (Miller, 2013). هنرمندان زیادی هم سعی داشتهاند با الهام از توصیفات جین در رمان، آن نقاشیها را خلق کنند.
Caitlin Kuhwald, Iceberg.” Watercolor. 2014
Caitlin Kuhwald, Evening Star.” Watercolor. 2015
اولین نشانههای عشق راچستر به جین در گفتگوی آنها آشکار میشود. همانجا که راچستر میگوید خطا در لباس یک فرشته نورانی به سراغش آمده که محبتآمیزترین پیام دنیا را با خود دارد که قلبش را که قبلا دخمهای بود به معبری تبدیل کرده (ص 201). راچستر از همان ابتدا میداند که این احساسی که به جین دارد خطا است و او دارد با تمام قدرت راه دوزخ را هموار میکند (ص 202). گفتگویی که در این قسمت شکل میگیرد به گونهای گفتگویی نامتوازن است، راچستر میداند از چه سخن میگوید ولی جین هنوز نمیداند کمی گیج شده است، سردرگم است، روایت، باورهای راچستر را درباره شکلگیری این رابطه بازمینماید و باورهای جین را در خصوص نوع رابطه و نه مصداق آن، چرا که جین کاملا انتزاعی وارد گفتگو شده است. باورهایش بیش از آنکه در خصوص مصداق خطا باشد دربارۀ مفهوم خطا است به این حرف جین دقت کنید: حقیقتش را بگویم، آقا، منظورتان را نمیفهمم. نمیتوانم به این گفتوگو ادامه بدهم، چون سررشته را از دست دادهام. فقط یک چیز میدانم. گفتید به آن خوبی نبودهاید که میبایست باشید. بابت عیب و نقصتان تاسف میخورید. یک چیز را میفهمم. گفتید که آلودگیِ خاطر و یاد بلای همیشگی است. به نظر من، اگر تلاش میکردید، به وقتش متوجه میشدید که میتوانستید بشوید همان شخصی که خودتان میخواستید (ص 201)». جین بلند میشود احساس میکند ادامه دادن به گفتوگویی که برایش کاملا مبهم است فایدهای ندارد.
شاید این درستترین حرفی است که جین دربارۀ زندگی گذشته راچستر بیان میکند، حرفی که هنگامی به زبان میآورد که هنوز عاشق راچستر نشده است، هنوز آنچنان در بند عشق اسیر نشده است که نتواند خوب و دقیق راچستر را ببیند، خطاهایش را تشخیص دهد و او را برای فریبدادن خودش مقصر بداند.
شخصیت جین از نگاه بیرونی و خارج از صدای جین و با صدای راچستر در روایت اینگونه بیان میشود شما هیچوقت نمیخندید، دوشیزه ایر؟ میدانم که به ندرت میخندید. قیدوبندهای لوود هنوز تا حدودی با شماست. قیافهتان را کنترل میکنید، صدایتان را پایین نگه میدارید، اندامهایتان را مهار میکنید. میترسید که در حضور یک مرد، یک برادر-یا پدر، یا ارباب، یا هر اسمی که رویش بگذارید- بله، در حضور یک مرد میترسید که لبخند شادی بزنید، آزادانه صحبت کنید یا تند و فرز حرکت کنید. من گهگاه نگاه یک پرندۀ عجیب را از پشت میلههای بههم چسبیدۀ یک قفس تشخیص میدهم. یک اسیر جاندار و بیقرار و مصمم آنجاست. اگر آزاد بشود به طرف ابرها پر میکشد. (ص 204)»
این فرازها که جین از زبان شخصیت دیگر توصیف میشود در این روایت از آنجا اهمیت دارد که راوی در این رمان، درونداستانی است و تمام رویدادها و شخصیتها از صدا و نگاه او روایت میشود، روایتشنو گفتوگوهای راوی با سایر شخصیتها را میشنود، توصیف راوی را از صحنهها میخواند، از گفتگوی درونی او آگاه میشود ولی کمتر پیش میآید که توضیحاتی از دریچۀ چشم دیگری درباره راوی بداند. این قسمتهای روایت کمک میکند با کمی فاصله از راوی، او را بهتر در ذهن مجسم کنیم و او را بهتر بشناسیم.
راچستر در یکی از گفتگوهایش با جین به این اشاره میکند که جین هنوز احساس حسادت نکردهاست: لابد هیچوقت احساس حسادت نکردهاید، دوشیزه ایر. درست است؟ بله، نکردهاید. لازم نیست بپرسم، چون هیچوقت عشق به سراغتان نیامده. این دو احساس را هنوز تجربه نکردهاید. جانتان خفته است. هنوز ضربهای فرود نیامده که آن را بیدار کند. ولی من به شما میگویم – به یاد داشته باشید چه میگویم - روزی در این نهر به گذرگاه ناهمواری میرسید که در آن مسیر زندگی مختل میشود. با گرداب و تلاطم و کفآلودگی و سروصدا روبهرو میشوید. در آنجا، روی تیزهها و ناهمواریها، خرد و تکهپاره میشوید. یا موج بزرگی میآید و شما را بلند میکند و میاندازد به قسمت آرامتری از نهر- مثل وضع فعلی من (ص 208)»
این سخنان راچستر از چند جهت قابل اهمیت است، اول آنکه زمینهای است برای نقشهای که راچستر میچیند برای قرار دادن جین در موقعیتی که بتواند طعم گس حسادت را بچشد (در خصوص نقشههای راچستر در پستی جداگانه بحث خواهد شد). و دوم پیشآگاهی میدهد از فرجامی که جین دچارش میشود. به یاد بیاورید صحنههای غربت جین را هنگام ترک تورنفیلد که تا دم مرگ پیش میرود و در نهایت مسیرش به خانهای میرسد که در آنجا آرامش مییابد. روایت در جایجای خود روایتشنو را از رویدادهایی که اتفاق خواهد افتاد پیشآگاهی میدهد گاهی اوقات با نمادهایی که به کار میبرد (درخت بلوط شکسته را به یاد بیاورید)، گاه با توصیف طبیعت و گاه در حین گفتگوی شخصیتها.
واقعهای اتفاق میافتد، اطاق راچستر آتش میگیرد و جین متوجه آتش و دود میشود به کمک راچستر میشتابد. آتش را خاموش میکنند و راچستر نجات مییابد. فضای وحشت و دلهره در این قسمت از روایت به سبک رمانهای گوتیک کاملا مشهود است. صدای خندههای شیطانگونه در عمارتی بزرگ با اطاقهای زیاد، راهروهای تاریک و این اتفاق از چند جنبه مهم است، یکی شکلگرفتن رازی است میان جین و راچستر، که فضایی خصوصیتر را میانشان شکل میدهد، چیزی در میان است که گویی تنها راچستر و جین از آن مطلع هستند و این جین را به او بسیار نزدیکتر کرده است. و دوم وارد شدن شخصیتی بسیار پررمز و راز که سعی دارد به راچستر آسیب بزند خواننده را هم مانند راوی یعنی جین در فضایی مبهم قرار میدهد، او را کنجکاو میکند که دنبال یافتن پاسخی برای این معمای عجیب باشد، انتظاری در روایتشنو شکل میگیرد که به وسیلۀ جین برآورده نمیشود، جین با آنکه شخصیتی کنجکاو و جسور است به دنبال رمزگشایی آن نمیرود. هیچگاه سوالی از راچستر نمیپرسد و عطش دانستن آن را تا انتهای داستان با خواننده میگذارد. از سویی دیگر این اتفاق زمینهای است برای شکلگیری احساس عاشقانه در جین، احساسی که جین آن را در آخرین فراز بخش اول رمان اینگونه روایت میکند:
به تختخوابم رفتم. اما خواب به چشمانم نمیآمد. تا سپیدۀ صبح بر دریایی ناآرام اما خوشایند شناور بودم، و موجهای تلاطم زیر موجهای شادی میغلتیدند. گاهی خیال میکردم آن وی آبهای ناآرام، ساحلی میبینم، ساحلی به لطافت و طراوت تپههای بعوله. گهگاه تندبادی از امید و آرزو برمیخاست و روح و جانم را ظفرمندانه به انتهای آب میراند. اما من حتی در عالم خیال به انتها نمیرسیدم. باد مخالف میوزید و مرا از خشکی دور میکرد و مدام مرا عقب میراند. عقل در برابر خیال مقاومت میکرد. اندیشه بر شور مهار میبست. هیجانزده و تبآلود بودم. خواب به چشمم نمیآمد. به محض آنکه سپیده دمید از جا برخواستم. (ص 222)».
هرگاه جین به راچستر این چنین نزدیک میشود، روایت آنها را به گونهای دور میکند.
بخش اول این رمان، از کودکی جین شروع میشود و با عاشق شدنش به راچستر پایان مییابد.
برونته, ش. (1397). جین ایر. (ر. رضایی, مترجم) تهران: نشر نی.
Miller, E. V. (2013). Just As If She Were Painted’: Interpreting Jane Eyre through Devotional Imager. The Journal of the Brontë Society, 3-325.
Simmons, J. R. (2002). Jane Eyre's Symbolic Paintings. Brontë Studies, 247-249.
جین ,میکند ,راچستر ,میشود ,ص ,هم ,را به ,که جین ,است و ,است که ,که در
درباره این سایت